برای !!!!!!!!!!
یکیش مربوط به خاستگاری خودمونه، روزی که قرار شد با هم صحبت کنیم، از قبل مواردی رو که باید میگفتم تو کاغذ نوشتم و هی خوندم تا یادم نره و از قلم نندازمش، توی یکی از مواردی که عنوان کردم یه حدیث از امام علی هم گفتم، بعدها که عقد کردیم، شوور میگفت: اون روز که حدیث گفتی، گفتم خدا بخیر کنه، این خیلی حزب اللهی تر از منه، من که مثل این نیستم، نکنه خیلی خیلی مذهبی باشه و از این جور حرفها.
اما در حقیقت اینطور نیست، من خودم همیشه سوالای احکامو از اون می پرسم، خیلی از من بیشتر تو مسائل دینی اطلاعات داره، ولی خوب وقتی آدما با هم غریبه ان، چون شناخت کاملی از روحیات همدیگه ندارن، سعی میکنن طوری جلوه کنن که حداقل اعتقاداتشون توی رفتار و صحیتشون بروز پیدا کنه.
وقتی اون از آقا حرف میزنه، پس بدون عمیقا به آقا اعتقاد داره و الحمدلله از حامیان ولایت فقیهه، بعید میدونم وقتی فضای زن و شوهری باشه به قول شما عرفانی صحبت کنه، یا در برابر هر سوالتون فتاوای آقا رو مطرح کنه.
دومین خاطره مربوط به دوست همسرمه که از بچه های دوران دانشجوییشه، ایشون هم وقتی خاستگاری رفتن، بین صحبتاشون اونقد حدیث گفته بودن که دخترخانم موقع جواب دادن گفته بود: من که نمیخوان با معلم دینی ازدواج کنم، این همش عربی حرف میزنه.
نتیجه این شد که سالها از عمر هر دوتاشون گذشت، ما یه پسر سه ساله داریم و اونها تازه بعد از این همه سال باهم ازدواج کردند.
درواقع اونا قسمت هم بودن، چون نه خانومه ازدواج کرد، و دوست همسرم هم هرجا خاستگاری رفت جواب نه شنید تا جایی که بعد از چندسال دوباره سرنوشت اونها رو مقابل هم قرار داد و اینبار عروس خانوم بله رو گفت.
چند ماه پیش اومدن مشهد، خونه ما، به نظرم خیلی هم به هم می اومدن، تو ظاهرشون هم معلوم بود که از باهم بودن لذت می برن، ولی حیف که چند سال از عمرشون بابت همین طرز تفکر دور از هم گذشت.
حالا قضیه شما هم یه جورایی اینجوریه، فک نمی کنم تو زندگی مشترک ایشون بیاد و یکسره برا شما از آیه و حدیث بگه.
گفته بودی یه جورایی دوست خانوادگیتونن، پس تا حدودی از شما و خانوادتون اطلاعات دارن، پس حدود اعتقادات و طرز فکر خانواده شما رو میدونن، بنابراین وقتی تصمیم گرفتن مطمئن بودن که شما به دردشون می خورین.
در ضمن نمیدونم از دغدغه هات بهش گفتی یانه، ای کاش گفته باشی، و اگه نگفتی تو یه جلسه دیگه باهاش مطرح کن، یا اگه سختته به داداشت بگو تا در عالم دوستی بهش بگه، مثلا میتونه بهش بگه: "بابا چی گفتی به این خواهر ما، میگه که این پسره خیلی مذهبی و عرفانی و از این دست صحبتها"
چون اونا با هم دوستن، میتونی خیلی راحت از افکارش مطمئن بشی، چون حرفاشو مسلما به برادر شما راحت تر میگه.
اگه از دغدغه هات بهش نگفتی، توصیه میکنم حتما بگی، بزار بدونه این قضیه مضطربت کرده، خیلی صادقانه بهش بگو: منم و چادرم و چیزایی که در حد متوسط از احکام دینم می دونم، اطلاعاتم از دین خیلی بالا نیست و این باعث میشه، با شما همخونی نداشته باشم، من عاشق آقا هستم ولی به اندازه شما از فرمایشاتشون اطلاع ندارم و............
بزار بدونه مشکلت چیه، یه هویی نگو نه، چون اینطوری هم صورت خوبی نداره و هم ممکنه روابط خانواده ها رو تحت تاثیر قرار بده که آخه چرا نه؟
اگه بدونه احساس میکنم به احتمال 95% خیالتو از این بابت راحت کنه و با همه این تفاسیر به داشتنت اصرار داشته باشه.
درصد کمی هم ممکنه که یک فرد خشکه مذهبی باشه و با شرایطت کنار نیاد که اون وقت در نهایت ادب، به خاطر فاصله فکری-اعتقادیتون بی خیال این ازدواج میشین که فک میکنم خیلی بعیده.
فک نمیکنم ایشون زیاد از شما فاصله داشته باشه در واقع شما نمیتونی افکار و اعتقاداتتو بروز بدی و ایشون این توانایی رو داره، اگر هم بالاتره مطمئن باش شما رو کامل میکنه و چه بسا شما ازش جلو هم بیفتی، چون معمولا توی مسائل شرعی خانومها دقیق ترن و حساسیت بیشتری دارن، شما زود میتونی با ایشون هم سطح بشی ولی مردها دیرتر میتونن خودشونو بالا بکشن به دلیل مشغله های مختلفی که دارن.
پس اگه بالاتره، خیلی بهتره، نیازی نیست شما روش کار کنی، فقط کافیه کمی خودتتو تقویت کنی و مطمئن باش جلو هم میفتی، زن و مرد به قدری سریع و ساده از هم تاثیر میگیرن که شاید باورت نشه، در اولین ایام زندگی، حساسیت ها، دلخوشی ها و افکارشون دست هم میاد و خیلی زود خودشونو با سلیقه همسرشون وفق میدن.
با این همه حرف که زدم و مختو خوردم نهایتا نظرم اینه که احساست اشتباهه.
اگه خیلی استرس داری و فکر میکنی نمیتونی درست تصمیم بگیری میتونی با یه مشاور صحبت کنی.
خوشبخت باشی عزیزم
یاعلی
سلام من یه خانوم 23ساله گلستانی و ساکن مشهد هستم یه همسر خوب دارم با یه پسرکوچولوی ناز نازی که 3سالشه.